دياناي مندياناي من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

💗دياناي دوست داشتني💗

دیانای یک ساله عزیز و ناز پدر و مادر

غنچه نو شکفته ای ... 16 تیر ماه با پدر و خاله فهیمه رفتیم آتلیه سها تو شهرک غرب خیلی خوشحال بودم که برنامه ریزیام درست از آب در اومد .اما عزیز دلم دیشبش مریض شد و تب 40 درجه داشت همش خدا خدا کردم بتونیم بریم آتلیه.بالاخره رفتیم اما هم شما حال نداشتی هم من نگران که داریم اذیتت می کنیم اما آخه واقعا" حیف بود دوست داشتم عکسای یادگاریت تو همون تاریخ ثبت بشه.معذرت میخوام.اگه الان نمیرفتیم دیگه فرصتا پشت گوش انداخته می شد .عکاس بیچاره کلی تلاش کرد تا شما سرحال باشی وبخندی ایجا هم موبایلشو داده دست شما تا اهنگ گوش بدی به این طریق ساکت شدی. ...
25 مهر 1392

اینم سفر با مامان و بابا نگی یه وقت منو نبردید مسافرت!!

اواسطه خرداده و با دوستای پدرت رفتیم هتل نوشهر دو روز موندیم و گشتیم و شما رو گزدوندیم...خیلی دختر خوبی بودی.به موقع می خوابیدی غذاتم خوب می خوردی... نبینم گریه هاتو مادر...همیشه بخند.باشه عزیزم؟؟؟ ...
25 مهر 1392

عکسهای به جا مونده از روزهای از دست رفته!!!

من که خیلی غصه میخورم از روز اولی که به دنیا اومدی برات وبلاگ نساختم منو ببخش مامان جون اما می خوام یه سری از عکسایی که خاطره انگیزه ایجا بذارم که بزرگ شدی ببینی و کلی بخندی گل من باید همیشه شاد باشه... این اولین عکسته توی بیمارستان .خاله فهیمه جون شمارو به دنیا اورد .میگفت یکی از تمیزترین بچه هایی بودی که تا حالا به دنیا اورده.دختره تمیز و پاکیزه مامان دوست دارم. یادم رفته بود که توپولی بودی.جانم.عسلم.عشقم آخه این چه حرکتیه که شما بچه ها اینقدر بهش علاقه دارید؟ میخوای بگی خیلی بدنت انعطاف پذیره؟! یا نه!! میخوای بگی پاهات از شیر مامان خوشمزه تره؟؟!! دیانا به خوندن کتاب خیلی علاقه داره. آخی یادش به ...
25 مهر 1392

دیانا خانم مشهدی می شود.

خدای مهربون ممنون از این همه محبتی که به من و دخترم داری. خیلی دلم هوای زیارت امام رضا رو کرده بود بدون هیچ مقدمه و برنامه ریزی برامون کات دعوت فرستادی تا با دیانا و مامانی اعظمش بریم به پابوسش حیف که بابات نتونست بیاد ، به خدا بگو ایندفعه برای سه تاتیمون کارت دعوت بفرسته دخترم. از دست این خاله های شیطون که موهای شمارو اینجوری جنقولکی 40 گیس کردن!! دستشون درد نکنه!! دست شما هم درد نکنه که چمدونو داری میبری که بریم به فرودگاه برای سفر به مشهد. اینم چند تا عکس از روزهایی که با شما تو مشهد سپری شد  خانم خانما... کفشاتو پوشیده بودی و میگفتی بریم دد.دد. وقتی میگم میخوام عکس بگیرم زود به دوربین نگاه میکنی و ق...
25 مهر 1392

دخترم با همه وجود دوستت دارم عزیز مامان...

سلام من دوباره اومدم اما خیلی دیر آخه واقعا" سرم شلوغه !!! دختر گلم مامان خیلی دوست داره و همه وقتشو تو خونه و بیرون داره واسه شما صرف میکنه وقتی که شما می خوابی بازم باید کارهارو واسه زندگی راحت شما واسه فردا مهیا کنه میدونی عزیزم وقتی که بیداری همش کنار هم نشستیم و بازی میکنیم من خیلی از داشتن شما خوشحالم از خدا روزی هزار بار تشکر میکنم امیدوارم لایق داشتن همچون تویی باشم . الان ساعت 1:30 نصفه شبه بابا هم سرکاره امشب شیفت بوده و من تازه فرصت پیدا کردم که همزمان با به روز کردن وبلاگ شما شام هم بخورم... امیدوارم منو ببخشی که انقدر دیر به دیر میام وبلاگتو مرتب میکنم!!! دوست دارم عزیزم خوابهای خوب ببینی نازنین... اینجا خاله ف...
25 مهر 1392

دیانا جون و آرمان دوست داشتنی در یک روز شهریوری

امروز روز دختره و ما دوست داریم این روز خوبو با دوستای خوبمون بریم گردش... رفتیم پیش خاله زهرا که همون مامان آرمان خانه ، دیانا و آرمان کلی بازی بازی کردن و کلی عکس گرفتن خیلی خسته بودن اما از صبح که بیدار شدن تا ساعت 11 نخوابیدن !!! ولی خداروشکر خیلی بهشون خوش گذشت. آفرین به این بچه های خوب که با هم خوراکیاشونو تقسیم میکنن... اینجا هم شما فرمونو دستت گرفته بودی و ول نمی کردی .... این عکسم خیلی بامزه شده حسابی ژست گرفتید!!! ...
25 مهر 1392

دیانا خانم چهارده ماهش تموم شد!!!

این خوشگل مامان هر چی بزرگتر میشه شیطون تر میشه !!! دو روزم هست که دیگه خودش میشینه تو روروئک و رو تاپش !!! اجازه ام نمیده که کمکش کنیم ، می خواد بگه من خیلی حرفه ای ام !!! جان مامان ، دوست دارم . پدرت هم خیلی دوست داره .   ...
25 مهر 1392