دياناي مندياناي من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

💗دياناي دوست داشتني💗

خدای مهربونم از تو ممنونم لبخند

دیانا در شیراز........دیانا اینجا،دیانا اونجا، دیانا همه جا....

بعد از اصفهان به شیراز رفتیم و از اونجا مقر بعدی اهوازه.... از اونجایی که خیلی حیوونارو دوست داری بابا جعفر شمارو سوار شتر کرد خیلی خوشحال بودی ازت فیلم گرفتیم عزیزم... ایجا هم کعبه زرتشته نزدیک شیراز ایجا هم باغ ارم در شیراز ...
27 فروردين 1393

دیانا و کلمات جدید...

دیانا خانم ما استعدادش خیلی زیاده و آمادگیشو داره که هر کاری رو زودتر از موعدش انجام بده اما از اونجایی که تنهاس تنبله. این ایام که کنار خانواده ها بودیم کلی چیز یاد گرفته و دیگه حرف زدنشم میشه گفت کامل شده و  شعرهایی که موقع خواب براش میخوندم رو میتونه با من همراه بشه و بخونه... به بغل میگه : بلک جعفر : فجر سیف اله : فیض اله فاطمه : فازینه فاطمه و فرزانه رو تلفیق میکنه میگم استعدادش بالاس!!!! اعظم : مامانی امیرحسین : دایی ناخن داز : ناخن دراخ بگیر : بده راستی وقتی رسیدیم همدان دیانا وارد خونه بابایی شد و گفت : خونه ی زیبااااااا. خیلی قشنگ حرف میزنی عزیزم.عاشقتم.فدای لوس شدنات بشم.الان دیگه وقتشه که دو تا دندون نیش...
27 فروردين 1393

تعطیلات عید و دیانا و بابا و مامان...

بلاخره سال 93 از راه رسید و من و بابا برای بار دوم لحظه سال تحویل رو با حضور دختر دوست داشتنی و عزیزم تجربه کردیم ایشالا که 100 ساله بشی دیانا جونم. امسال قبل از این که سال تحویل بشه از آمل به سمت تهران خونه مامانی (اعظم) حرکت کردیم خوشبختانه جاده هراز خیلی شلوغ نبود و طبق معمول 4 ساعته رسیدیم خونشون شب رو خوابیدیم و فردا ساعت 12 ظهر به سمت اصفهان حرکت کردیم تا همگی سال تحویل اونجا باشیم. خداروشکر همه چیز طبق برنامه پیش رفت و شما هم اصلا" اذیت نکردی . خیلی خوشحال بودی از اینکه دایی ها همراهمون هستن.اگر دایی محمد امین پیشت باشه دیگه نبودن من اصلا" برات مهم نیست.آخه خیلی هواتو داره.خوش به حالت عزیزم. ...
27 فروردين 1393

باز هم مثل همیشه بعد از مدتهای طولانی سر و کله مامان حمیده پیدا شد!!!!!

سلام به همه دوستای مهربونم خاله های نازنین و نی نی های خوشگلشون که به خاطر شماهاس من میام اینجا و مطالب رو به روز میکنم اگه نظرات شما تو وبلاگ نبود انگیزه ای هم برای اومدن من پیدا نمیشد!!! آخه واقعا" سرم شلوغه . برسم وقتای آزادمو با دخترم بازی کنم. الان یک هفته ای میشه که به خاطر درسام تا ساعت 6-7 صبح بیدارم.مجبورم دیانا خانمم بخوابه بعد بشینم پای ماکت و پروژه.آخه یکی نیست بگه تو این شرایط ،درس خوندنت پی بود؟؟ خودمم نمیدونم واقعا"، امروز داشتم فکر میکردم آیا دیانا بزرگ بشه از اینکه من تلاش میکنم فوق لیسانس بگیرم خوشحال میشه؟ تمام انگیزه ای که دارم دیانا جونمه.فقط به خاطر اون ادامه تحصیل دادم .خدا کنه اونم راضی باشه....
27 فروردين 1393